loading...
شوکر1234 بازدید : 15 پنجشنبه 26 بهمن 1391 نظرات (1)

لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز 

پیکر خود را به آب چشمه بشویم 

وسوسه می ریخت بر دلم شب خاموش 

تا غم دل را بگوش چشمه بگویم 

آب خنک بود و موجهای درخشان 

ناله کنان گرد من به شوق خزیدند 

گویی با دست های نرم و بلورین 

جان و تنم را بسوی خویش کشیدند 

بادی از آن دورها وزید و شتابان 

دامنی از گل بروی گیسوی من ریخت 

عطر دلاویز و تند پونه وحشی

از نفس باد در مشام من آویخت 

چشم فروبستم و خموش و سبکروح 

تا به علف های ترم و تازه فشردم 

همچو زنی که غنوده در بر معشوق 

یکسره خود را به دست چشمه سپردم 

روی دو ساقم لبان مرتعش آب 

بوسه زن و بی قرار تشنه و تب دار 

ناگه در هم خزید ...

راضی و سرمست 

جسم من و روح چشمه سار گنه کار

برچسب ها فروغ فرخی" ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 15
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 24
  • بازدید ماه : 26
  • بازدید سال : 55
  • بازدید کلی : 3,434
  • کدهای اختصاصی
    OOOOOOOOOOOOOOOOOOOO